گنجینة الاسرار
نویسنده:
عمان سامانی
امتیاز دهید
به کوشش آزاده لاری
میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب نام و پر اوازه سال های 1258 تا 1322 قمری است . میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان بودند . در حلقه ارادتمندان سعادتعلی شاه اصفهانی از اقطاب سلسله صوفیه نعمت اللهیه .
از بین شعرهایی که پیرامون حادثه عظیم عاشورا سروده شده مثنوی «گنجینه الاسرار» عمان سامانی یکی ار تاثیرگذارترین و بهترین اشعار است. عمان سامانی در کتاب «گنجینه الاسرار» خود با نگاهی حماسی ـ عرفانی به واقعه عاشورا سعی کرده تصاویری زیبا و دلنواز از صحنههای خونین جنگ 72 نفر عاشقی که برای رسیدن به مقام قرب الهی از همه هستی خویش دست شسته و در رکاب سید و سالار شهدا پا به میدان نبردی نابرابر گذاشتهاند خلق کند.هیچ شاعری تاکنون به این زیبایی این صحنه را به تصویر نکشیده است، عمان سامانی اوج اشتیاق و دلدادگی را در چند بیت میگنجاند عمان سامانی وقتی خنجر و خونریزی را به عشق پیوند میدهد بار منفی خنجر گرفته میشود، زیرا عشق همه چیز را شیرین میکند.
در این مثنوی عظیم صحنههای نبرد یاران عاشق اباعبدالله با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی میکند.
بیشتر
میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب نام و پر اوازه سال های 1258 تا 1322 قمری است . میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان بودند . در حلقه ارادتمندان سعادتعلی شاه اصفهانی از اقطاب سلسله صوفیه نعمت اللهیه .
از بین شعرهایی که پیرامون حادثه عظیم عاشورا سروده شده مثنوی «گنجینه الاسرار» عمان سامانی یکی ار تاثیرگذارترین و بهترین اشعار است. عمان سامانی در کتاب «گنجینه الاسرار» خود با نگاهی حماسی ـ عرفانی به واقعه عاشورا سعی کرده تصاویری زیبا و دلنواز از صحنههای خونین جنگ 72 نفر عاشقی که برای رسیدن به مقام قرب الهی از همه هستی خویش دست شسته و در رکاب سید و سالار شهدا پا به میدان نبردی نابرابر گذاشتهاند خلق کند.هیچ شاعری تاکنون به این زیبایی این صحنه را به تصویر نکشیده است، عمان سامانی اوج اشتیاق و دلدادگی را در چند بیت میگنجاند عمان سامانی وقتی خنجر و خونریزی را به عشق پیوند میدهد بار منفی خنجر گرفته میشود، زیرا عشق همه چیز را شیرین میکند.
در این مثنوی عظیم صحنههای نبرد یاران عاشق اباعبدالله با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی میکند.
آپلود شده توسط:
settareh
1390/04/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گنجینة الاسرار
چطوری میتونم این کتاب رو دانلود کنم ؟؟[/quote]
بالای صفحه ، سمت چپ ، گزینه دریافت را انتخاب کنید.
چطوری میتونم این کتاب رو دانلود کنم ؟؟
بابت آپلود این مجموعۀ گرانبها (آن سبک در وزن و در قیمت گران) ممنون
یاحسین
باز گوید رسم عاشق این بود . . . . . . . . . . . . . . . . . . بلکه این معشوق را آیین بود
چون دل عشاق را در قید کرد . . . . . . . . . . . . . . . .خودنمایی کرد و دل ها صید کرد
امتحانشان را ز روی سرخوشی . . . . . . . . . . . . . . پیش گیرد شیوه عاشق کشی
در بیابان جنونشان سر دهد . . . . . . . . . . . . . . . . . . ره به کوی عقلشان کمتر دهد
دوست می دارد دل پر دردشان . . . . . . . . . . . . . . اشک های سرخ و روی زردشان
چهره و موی غبارآلودشان . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . مغز پرآتش، دل پردودشان
دل پریشانشان کند چون زلف خویش . . . . . . . . . . . . زآنکه عاشق را دلی باید پریش
خم کندشان قامت مانند تیر . . . . . . . . . . . . . . . .روی چون گُلشان کند همچون زریر
یعنی این قامت کمانی خوشتر است. . . .............رنگ عاشق زعفرانی خوشتر است
جمعیتشان در پریشانی خوش است . . . . . . قوت، جوع و جامه، عریانی خوش است
خود کند ویران، دهد خود تمشیت . . . . . . . . . . . . .خود کُشَدشان باز خود گردد دِیَت
تا گریزد هر که او نالایق است . . . . . . . . . . . . . . . درد را منکر، طرب را شایق است
تا گریزد هرکه او ناقابل است . . . . . . . . . . . . . .عشق را مکره، هوس را مایل است
وآنکه را ثابت قدم بیند به راه . . . . . . . . . . . . . . . . . .از شفقت می کند بر وی نگاه
اندک اندک می کشاند سوی خویش . . . . . . ..می دهد راهش به سوی کوی خویش
بدهدش ره در شبستان وصال . . . . . . . . . . . . . . بخشد او را هر صفات و هر خصال
متحد گردند با هم این و آن . . . . . . . . . . . . . . . . . . . هر دو را مویی نگنجد در میان
می نیارد کس به وحدتشان شکی . . . . . . . . . . . .عاشق و معشوق می گردد یکی
عمان سامانی/گنجینه اسرار
این عطش رمز است و عارف واقف است
سر حق است این و عشقش کاشف است
دید شاه دین که سلطان هداست
اکبر خود را که لبریز از خداست
عشق پاکش را بنای سرکشیست
آب و خاکش را هوای آتشیست
شورش صهبای عشقش در سر است
مستیاش از دیگران افزونتر است
اینک از مجلس جدایی میکند
فاش دعوی خدایی میکند
مغز بر خود میشکافد پوست را
فاش میسازد حدیث دوست را
محکمی در اصل او از فرع اوست
لیک عنوانش خلاف شرع اوست
پس سلیمان بر دهانش بوسه داد
اندک اندک خاتمش بر لب نهاد
مهر آن لبهای گوهر پاش کرد
تا نیارد سر حق را فاش کرد
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
عمان سامانی
هیچ میدانی تو ای صاحب یقین
چیست اینجا سر خرق آستین؟
آستین وهم را او خرق کرد
حق و باطل را،برٍ او،فرق کرد
التیام از خرق او،وز خرقهاست
فرقها از فرق او تا فرقهاست
یعنی آگه شو که ما پاینده ایم
تا ابد ما تازه ایم و زنده ایم
فارغ آمد ذات ما ز افسرگی
نیست ما را کهنگی و مردگی
ناجی آنکو، راه ما را سالکست
"غیر ما هر چیز بینی هالک است"
عار داریم از حیات مستعار
کشته گشتن هست ما را "اعتبار"
هم فنا را،هم بقا را رونقیم
"فانی اندر حق و باقی در حقیم"
گر به "صورت" جان به جانان می دهیم
هم به معنی مرده را جان می دهیم
گر به صورت غایب از هر ناظریم
لیک در معنی به هر جا حاضریم
متصل با بحر و خارج چون حباب
دوست را هستیم در تحت قباب
عارف ما نیست جز او هیچکس
"همچنین ما عارف اوییم و بس"
آن ودیعت کز "حسین" بد در دلش
و آنچه محفوظ از "ولی کاملش"
با عروس خویش گفت او شمه ایی
خواند اندر گوش او،شر ذمه ایی
فیض یابی فیض بخشیدن گرفت
وقت را دید و درخشیدن گرفت
یک جهت شد از پی طی جهات
آستین آفشان به یکسر ممکنات
باز دارم راحت و رنجی بهم
متحد عنوانی از شادی و غم
ناز پرور،نو عروسی هست بکر
مر مرا در حجله ای ناموس فکر
نو عروسی،نقد جانش،رو نما
تا نگیرد کی نماید رو به ما...
تا کی اندر حجله ماند این عروس
دل چو داماد از فراقش در فسوس
زین عروسم، مدعا دانی که چیست؟
مدعا را، روی میدانی به کیست؟
با عروس قاسم اینجا هست رو
مدعایم جمله باشد،ذکر او
اندر آن روزی که بود از ماجرا
کربلا بر عاشقان، ماتمسرا
خواند شاه دین برادرزاده
شمع ایمان،قاسم آزاده را
وز دگر ره،دختر خود پیش خواند
خطبه ی آن هر دو وحدت کیش خواند
آنچه قاسم را زهستی بود نقد
مر عروسش را به کابین بست عقد
طالب و مطلوب را دمساز کرد
زهره را با مشتری انباز کرد
هر دو را، رسم رضا تعلیم داد
جای اندر "حجله ی تسلیم" داد
لیک جا نگرفته داماد و عروس
کز ثری شد بر ثریا بانگ کوس
کای قدح نوشان صهبای الست
از مراد خویشتن شویید دست
کشته گشتن عادت جیش شماست
نامرادی، بهترین عیش شماست
آرزو، را ترک گفتن خوشترست
با عروس مرگ خفتن،خوشترست
کی خضاب دستتان باشد ثواب؟
دست عاشق را ز خون باید خضاب
این صدا آمد چو قاسم را به گوش
شد ز غیرت وز تغیر در خروش
خاست از جا و عروس مقبلش
دست حسرت زد به دامان دلش
راهرو را پای از رفتار ماند
دل ز همراهی و دست از کار ماند
گفت از پیش من ای بدر دجی
چون برفتی ،بینمت دیگر کجا؟
نو عروس خویش را بوسید چهر
خوش در آغوشش کشید از روی مهر
ز آستین اشکش ز چشمان پا کرد
بعد از آن آستین را چاک کرد
گفت:"در فردوس چون کردیم رو
مر مرا با این نشان آنجا بجو"